آواز زندگی .
در هنگامه ای ازوزش بادهای سرد .
و ریزش برگ های زرد .
بر شانه خود کشیدیم .
کوله باری از اندوه و درد .
در پی سپردن گوهر خویش.
به مام زمین .
با دلی ریش ریش .
زان پس تاکنون .
در باریک راه .
عشق و عقل و جنون .
با دلی پرخون .
اما صورتی گلگون .
همراه گشته ایم .
با هزاران نغمۀ خوش شگون .
در پهنۀ آسمان نیلگون .
و بر وسعت دشت های سیمگون .
تا سر دهیم آواز زندگی .
باد سرد پائیز که پیچید، ولوله ای در دل برگ ها افتاد. لرزش هراسناکی به جان همه افتاده بود و نوبت فروغلتیدن خویش را انتظار می کشبدند. از هول نیستی آخرین نشانه های سرخی ناپدید شده بودند و زردی احتضار سرتاپای وجودشان را فراگرفته بود. در گوش هم به نجوا می گفتند آیا این آخرین باری است که شلاق این باد سرد به تنمان خواهد نشست؟ آیا پس از گذراندن روزهای خوش بهاری و بارآوری در تابستان، باید برای همیشه از لذت نوازش طلوع خورشید محروم شویم؟
هر لحظه که باد شدت می گرفت، این پچ پچ های پرابهام سرشار از یأس، به فریادهای ناباورانۀ سقوط برگ ها بدل می شدند. زمین خوردن هر تکه برگی آهی از نهاد زمین بر می خیزاند که آوازی حزن انگیز را با خود به همراه می آورد. مام زمین چه خون دل ها خورده بود تا دانه دانۀ این برگ ها را بپرورد. آغوش گرم خود را همیشه گشاده داشته بود تا آسیبی به این نشانه های هستی نرسد. حال چگونه می توانست باور کند آن همه رنج و تلاش در دمی کوتاه به هیچ مبدل خواهد شد.
در پی وزش بادی چنین سرد و ناخ وشایند، نوبت ریزش رگباری سخت بود، تا آخرین نشانه های امید به بقا را با خود بشوید و ببرد. شاخه های لخت و عریان، هم چنان که از سرما به لرزه درآمده بودند، این باران تلخ را قطره قطره می گریستند. آیا چارۀ دیگری باقی مانده بود؟ در دل نهالستان و جنگل زندگی تاریکی طاقت فرسایی همراه با سرمایی مشمئز کننده، همه چیز را تیره و تباه کرده بود. هیچ نوایی جز نالۀ درختان و گریستن شاخساران به گوش نمی رسید.
نباید تردید کرد که تک تک شما با چنین اتفاق ناخوشایندی بارها و بارها در عمر خود مواجه شده اید. در چنین مواجهه ای با خود چه گفته اید؟ چگونه تلاش کرده اید بر این ناهمواری فائق آیید؟ در پیرامون خود از دیگران چه دیده اید؟ آیا به چشم خود دیده اید یارانی را که تنها با این ارکستر بدآهنگ همنوا شده اند و جز مویه ای تلخ از خود به یادگار نگذاشته اند؟ آیا به تجربه یافته اید دوستانی را که قدری پا پیش گذاشته اند، اما در تلاشی عبث برگ ها را بر درختان گره زده اند؟ حتماً یافته اید مصیبت دیدگانی را که در تنهایی، خود را به دست رویاهای بی پایه و اساس سپرده اند و تا فرارسیدن خزان خود، با ایهامی بی پایان، و در اوهامی نافرجام عمر سپری کرده اند. بی شک لمس کرده اید غم دیدگانی را که برای فروکاستن از سنگینی این طوفان جانسوز، همه چیز، از جمله خویش را، به فراموشی سپرده اند.
اما در این میان بوده اند و هستند کسانی که رنج فروافتادن هر برگی را با گوشت و پوست و استخوان خویش دریافته اند. این رنج کشندگان، آنسان که عیسی دشواری چلیپا را بر شانه های خود تحمل می کرد، ناله های درختان را در کشاکش طوفان ها به جان دل شنیده اند. زجه هایی که عمق روح و خرد ایشان را به ناخن بیداد سمبیدند، اما اینان دم برنیآورده اند آنسان که عیسی بردباری کرد. صبوری کرده اند نه از آن رو که اندوه ناچیز بود و درد درمان پذیر. تحمل کرده اند نه به آن دلیل که فاجعه خرد بود و باور کردنی. جامه ندریده اند جرا که در آن منفعتی ندیده اند، جز افزودن بر آلام دیگران. آری اندوه ها را فرو خورده اند تا برسازند و نگاهبان باشند نهال زندگی را. آنها از عمق فاجعه برآمده اند و دریافته اند که نهاد زندگی بر اساس شور و فعل است و نه کژی و سستی. ایشان با طناب زندگی بر قلعۀ دشواری ها برآمده اند و فرو بنشسته اند، و بر آنان مسلط گشته اند. از سوگواری ریزش برگ ها فراتر رفته، اگر چه تک تک ایشان عزیز بودند، ارجمند، و فراموش ناشدنی، و تنها بر بقای درخت زندگی همت گماشته اند. این کسان به یقین می دانستند، گم شدن هر در و گوهری، جبران ناپذیر است، اما فراموش نکرده بودند که رها کردن سلسلۀ مروارید های زندگی، عامل بازگشت عقیق از دست رفته نخواهد بود.
پس برخاستند و برخیزا ندند خیل بی شماری را، تا تک تک درختان و نهال های زندگی را پاس بدارند. ایشان کمر همت بسته اند تا رودخانۀ زندگی از تب و تاب نبفتد اگرچه جویباری از آن برای مدتی نجوشد و نخروشد. چنین جمع بلند همتی سرمشق بنیاد آیدین شد. اکنون که از عمر این بنیاد نزدیک به پنج سال گذشته است، پابرجا و استوار بر عهد خویش مانده است. نهال هایی که از سوی این بنیاد حمایت شده اند به آهستگی به محصول نشسته اند. کتابخانه ای که با همیت این بنیاد، در شهر کوچک راز در استان خراسان شمالی در حال تجهیز است، تا چند روز دیگر آغاز به کار می کند. بنیاد آیدین همراه با پاسداری از خاطر همیشه گرامی وی، و احترام به میل بی حد آیدین به زندگی، در مسیر حفاظت از مسیر زیبا و بی بدیل حیات قدم برخواهد داشت.
شما دوستانی که تا به امروز این بنیاد را تنها نگذاشته اید، باید بدانید که قدمی بزرگ برای امتداد مسیر قابل احترام زندگی برداشته اید. امید و آرزوی بنیاد آیدین آن است که در ادامۀ راه به حمایت های شما پشت گرم و امیدوار است. از استواری شما سپاسگزاریم.
بنیاد آیدین سالک