پارسال تیرماه برای افتتاح کتابخانه مهتاب رفته بودیم سیستان و بلوچستان.وسط یه برهوت خاک وخونه های گلی ، یه دفه یه ساختمون خوشگل آجری حسابی به چشم می اوومد.
یه دختر بچه با نگاه مبهوتش به همه جا توجهم رو جلب کرد و سر صحبت رو باش باز کردم.یه خورده طول کشید تا با یه دنیا خجالت بتونه بپرسه :" اینا همش مال ماس؟ می تونیم بیاییم اینجا بشینیم و این کتابا رو بخونیم؟"
بعد از اون در طول مراسم هی می اومد کنارم می ایستاد و با یه پرسشی توی چشماش نگاهم می کرد. ازش که می پرسیدم چی می خوای یگی عزیزم ؟میگفت شما کی میرین ؟ تو دلم کلی ذوق می کردم که خوشحاله ما اونجاییم ومیگفتم حالا هستیم.تا اینکه شک کردم وگفتم چرا میپرسی؟ جواب داد:" به ما گفتن شما که رفتین به ما کتاب میدن ومیزارن بشینیم بخونیم. " زرافشان راستی