او مظهر زندگی است، چون سراسر عشق و پویایی است و مانند فرشته مهربان قصه های شاه پریان
او مظهر زندگی است، چون مادر دو فرزند است .او مظهر زندگی است، چون معلم کودکانی است که زندگی را با دستان او به سلامتی و بهبود پیوند می زنند و هر روز از عشق او، جوانه های تازه ای از خورشید و آسمان در چشمانشان می بینند.
او مظهر زندگی است، چون سراسر عشق و پویایی است و مانند فرشته مهربان قصه های شاه پریان، هر ماه دخترک بیمار روستایی را با خود به شهر می آورد تا پـوست سوخته اش را دوا و درمان کند.
خانم معلم دبستان شهید گنجیان بیجار، هربار که دخترک را به تهران میآورد، شبانه به بیجار برمیگردد تا صبح روز بعد در مدرسه سر کلاس باشد.
وی مدیر و معلم فداکاری است که شب و روزش را به زندگی دانشآموزان این منطقه محروم در استانی مرزی گره زده است.
قصه فرشته مهربان
«ثریا مطهرنیا» کارشناسی ارشد مدیریت و برنامهریزی، مادر دو بچه ۱۲ و ۸ ساله، مؤلف ۱۲ جلد کتاب و معلم و مدیر دبستان است که برای بهبود حال دانش آموزانش مدت هاست از مناطق محروم کردستان به تهران سفر میکند و شبانه به کردستان برمیگردد تا فردا، نخستین کسی باشد که به دبستان می رود.وی سال های زیادی از عمرش را در روستاهای اطراف حسنآباد، سوکند، روستای چشمهمنقش و سایر مناطق محروم سپری کرده است تا نور عشق و امید، در دل هایی که از خیلی از امکانات و فرصت ها محروم مانده اند، بتاباند.
خودش در این باره می گوید: من در یک خانواده متوسط بزرگ شدهام. پدرم خیلی به ما بها میداد و هیچ مشکل خاصی نداشتیم. من در دوران کودکی غذای خود و خانواده را به حیوانات خانگی میدادم. وقتی میدیدم چگونه این غذاها را میخورند، لذت میبردم و از خودم راضی بودم، حتی اگر گرسنه میماندم. با این حال خیلی دوست داشتم به بچههای همسن و سال خودم کمک کنم. امروز هم دو فرزندم همین روحیات و حس درونی مرا دارند و این موضوع خوشحالم میکند. از ابتدای معلمی نیز به فکر کمک کردن به بچهها بودم، به خصوص این دانش آموزان که از ناحیه دست و سر و صورت آسیبدیده اند. هرچند در مناطق محروم مشکلات بسیار است. مثلا مدرسه گنجیان هیچ امکاناتی حتی حیاط بازی نداشت و مجبور شدم اهالی را جمع کنم تا با هم از کوه سنگ بیاوریم و مدرسه را دیوارکشی کنیم و آن ها نیز بی توقع و با کمال میل، کمک کردند. او یک مؤسسه خیریه به ثبت رساندهاست تا با کمک نیکوکاران مشکلات درمانی و تحصیلی بچهها را حل کند.
سارا، عشق و دیگر هیچ
سارا در آتشسوزی خانه، سر و صورت و بدنش آسیب دیده و شش انگشتش را از دست داده است. اما از وقتی خانم معلم به او کمک
میکند تا خوب شود، دیگر گوشه حیاط مدرسه تنها نمی نشیند و امیدوار شده است که دکترهای خوبی که خانم معلم پیدا کرده است، او را دوباره سالم و زیبا کنند.
حالا زانیار و ساناز و میلاد و الناز و رضا و اکرم هم امیدوار شده اند که خانم معلم با کمک خیرین و نیکوکاران، آن ها را هم به دکتر ببرد چون
خانواده های آن ها نمی توانند به تنهایی دردهای این بچه ها را درمان کنند؛آن ها توان رفت و آمد بیجار به تهران را ندارند، اما خانم معلم خیلی قوی است. مثل
آدمهای معمولی نیست. او «قهرمان» و «فرشته مهربان» دنیای این بچه ها است و چوب جادویی دارد که می تواند همه رؤیاهای آن ها را برایشان مجسم کند.
اما خود خانم معلم می داند که چوب جادویی در کار نیست و اگر کمک مردم نباشد و به امید مسئولان بماند، چه بسا که کودکی و نوجوانی و جوانی این بچه ها در آتش حسرت بسوزد و امیدهایشان کال و نارس بخشکد و هیچ قدمی و قلمی برای امضا یا کمک از سمت آنان که عهدهدار اصلی این رسالت و کمک به این دانش آموزان محروم هستند، برداشته نشود!
روزنامه اطلاعات