بە شدت از حادثه اسفباری که رخداده بود، متاثر بودیم. نامی آشنا برای دومین بار و درست در آستانه افتتاح یک کتابخانهی دیگر در منطقه بر زبانها افتاد. اولی در حال پیوستن به نور، تیر خود را به قلب اهریمن تاریکی رها کرد و این بار فرزاد قنبری که در اولین تجربهی فعالیت جمعی خویش، چنان غرق شده بود که آب به عطش او غبطه خورد و تشنهوار او را در خود بلعید.
کارگاه با "من بخوان" در شُک ناباوری نَبود او پایان یافت و کارگاه "تاتر مشارکتی" با آشکار شدن حقیقت وداع همیشگیاش شروع شد.
در فضای مملو از یاس و اندوه، کار ایفای نقش و رفتن در لاک شخصیتهای خودساخته، مدتی همه را مشغول و با خود به فضای خلق شده میبرد.
با هر حرکت، سکوت و دیالوگی که اجرا میشد، بقیه سعی میکردند محتوای طراحی شده ذهنی خود را بازنگری و سعی در اجرای خلاقانهتر و بهتری داشتند.
نقدهای رو در رو، دریچههایی با زاویههای متفاوت به رویشان میگشود.
استاد از یک طرف اندوگین از غائب کلاس و از دیگرسو درگیر ذهنی اندیشههای حاضرانی بود که میخواستند متنهای پرورش یافته ذهنی با زبان مادری را بدون لهجه ادا کنند. نقشآفرینانی که بعضا برای اولین بار در حضور جمع رل بازی کرده و تنور فرصت را برای درونمای سیاست، رنج، آزادیخواهی و انساندوستی مهیا دیده و نان هنرنمایی را به آن چسباندند. الحق که چه زیبا هنرنمایی کردند. زیبا چون توانستند، سهمگینی و سختی لحظات بدون همدورهایی خود را تحمل کنند و آن را به فرصتی بهرهوری و زایندگی بدل کنند. اینجا و در این مقطع زمانی خاطرهانگیز، نقشآوری مشارکتی حقیقیتر از حقیقت را بە نمایش گذاشت.
فرزاد نبود، اما در گذرگاه نوعدوستی و انسانمداری، با اتکا به روحیهی همگرایی و همدلی، ره بی رهرو نماند و نقشها ماندگارتر از حقیقت در دلها و اذهان خودنمایی کردند.
اسماعیل پوری از کتابخانه ی روستای گوگ تپه
آذربایجان غربی