بچهام همه چیز تمامه
علیاکبر زینالعابدین
مامانش میگوید: «موهاتو مامانجون تا آخر شب دست بهش نزنیها! یک ساعت طول کشید به این قشنگی بافتمش. جلوش هم که سیماجون چتری زده همچین که یه ذره بالا پایین نداره موهای دختر قشنگم. تا چشمت به پریسا میفته بپر بپر نکنی مامانا! بذار تا آخر مهمونی همینجور مرتب بمونن موهای دخترم که هر کی میبینه، مثل عروسی پارسا و زیبا، همه بگن بهت چه عروسکی هستی تو.»
باباش میگوید: «وقتی در پنیر رو باز میکنی با چاقو همچین بنداز دور این زرورقش که انگار دستگاه بریده باشه. دوازده سالته پسرم. این بابات رو که میبینی همه کارهام به همین دقته، ضرر هم نکردم تا حالا. اوندفعه خیلی بد بریده بودی در پنیر رو. دالبوری شده بود. پنج دقیقه وقت بیشتر بذار باباجون ولی یه کار رو بدون اشکال انجام بده تا آخرش.»
معلمش میگوید: «اینجوری که من به شماها دستور زبان یاد دادم هر کی هر سوالی بهتون بده یه غلط هم نباید داشته باشین. من همه چی رو گفتهم. یعنی تا کنکور رو گفتهم. شما که یه سال دارین تا کنکور. یه غلط هم داشته باشین، کم کاری کردین. همهتون باید بیست بشین. مشکلتون چیه؟ هیچی. همهتون هم باهوشید، من هم چیزی کم نگذاشتم براتون. فقط باید بیست بگیرین.»
در بچگی از ما هم همین را میخواستند، ما هم از بچهها همین را میخواهیم. چیزی کم نباشد. دفتر مشقها انقدر تمیز و مرتب باشد که به جای آینه بتوانیم خودمان را در آنها ببینیم. حرف که میزنند تپق نزنند، اول خوب خوب خوب فکر کنند بعد حرف بزنند. جلوی فک و فامیل مثل یک اشانتیون کوچولوی بینقص، دل مشتری را ببرند از بس صاف و مرتب هستند؛ جوری که همه از بچهی ما تعریف کنند. وسواس را مثل رادیواکتیو آرام آرام تزریق میکنیم در سلولهایشان. ایدهآل باشند. بالاترین باشند. درحالیکه نمیگوییم که بالاترین خودشان باشند. همهی مسابقات حق بچهی ماست که اول باشد، حق شاگرد ماست، حق دانشآموز ماست. حق خواهرزاده و برادرزادهی ماست. حق همولایتی و همشهری و هموطن ماست. فقط اشکال کار آنجاست که در همهی امتحانها و مسابقهها و کنکورها و جشنوارهها او بیدقتی میکند و نمره کم میآورد، امتیاز لازم نمیآورد و الا همه را فوت آب است. هیچ کار او نباید هیچ ایرادی داشته باشد.
یادمان رفته که او هوش مصنوعی نیست، دارای هوش طبیعی و آدمیزادی است. بینقصی تله است، چاله و چاه است. بیدقتی حق اولیهی بچهها است، حق همهی ما آدمهاست.