کتابهای ممنوعه برای بچهها
علیاکبر زینالعابدین
خانم ف. ح. تماس گرفت. توپش پر بود. نشد سلام و علیک درست و حسابی کنم.
«هر چی کتاب مینویسین، چاپ میکنین، همهش مال طبقه متوسط به بالاست. میخوام بدونم هزار تا کتاب چاپ میشه، ده بیست تاش نباید یه جوری باشن که وقتی برای بچههای روستا میخونیم، ازشون خجالت نکشیم؟! آخه بابا کتابهای ترجمه انقدر از بچههای سیستان بلوچستان و سقز و بانه و مهاباد دوره که وقتی بچه اونها رو میخونه سیر میشه از هر چی کتابه. یاد هر چی نداره میافته. خود آدم هم شرمنده میشه.
کتابهای ایرانیش هم همینه. جان من چند تا کتاب میشناسی که بشه برای بچههای روستا بخونیم؟ انگار شما نویسندهها و مترجمها فقط یهجور خونواده رو میشناسین و همه رو برای اونا مینویسین. توی ذهن شماها انگار همه یه آپارتمانی دارن و یه پدر و مادری و یه ماشینی و سر وقت هم صبحونه و شام و آبپرتقال میخورن. همهشون هم مدرسه و مهدکودکهای آنچنانی میرن و جشن تولد با کیکهای وانیلی شکلاتی دارن و یه فانتزیهایی که اصلا به خدا توی روستاهای کردستان و کرمانشاه و خراسان مثل خیال میمونه. یک آرزوهایی میکنن این شخصیتها که واسه بچههای محروم، جُکه! کتابدارِ روستا زنگ زده میگه: "خانوم، خودتون یه بار این کتابهایی رو که میفرستین بخونین تو رو خدا! این کتابها خیلی خوبنا، ولی مال بچههای ما نیستن. تو رو به هر کی دوست دارین، از رو تعداد جایزهها، کتابها رو انتخاب نکنین برای روستا. ما وقتی واسه بچهها میخونیم کتابها رو، خودمون عوض میکنیم داستانهاشو. نه فقط بحث تکنولوژی و امکانات باشهها، اصلا دنیاهاشون با هم فرق داره..." بعد میگه: "بدبختی همهشون که پیشدبستانی نیستن خانوم! خیلیهاشون سواددار شدن و خودشون میخونن. باور کنین خیلی از این کتابها فقط دور ریختن پول اون بیچارههایی هست که دارن به خیریه شما کمک میکنن."»
خانوم ف. ح. مکثی کرد و فرصت کردم حالشان را بپرسم.
«ببخشید آقا! مزاحم شما هم شدم. اما اگه این حرفها رو به ناشراها و نویسندهها و همکاراتون گفتین، اینم بگین که غیر از بچههای روستا، یهسری بچههای دیگه هم هستن که کتاب براشون ننوشتین؛ مثل بچههای نابینا و معلول و بچههای سرطانی و بچههای مهاجرت و بچههای کار و بچههایی که مشکل روانی دارن و اون بچههایی که بهشون تعرض شده و اونایی که هنوز کتک میخورن. بهشون بگین حتی اگه به فکر جیب خودتون هم باشین، بد نیست چند میلیون بچه دیگه رو هم در نظر بگیرین.»