به یاد قیصر امین پور عزیز
انگار همین دیروز بود، در اتاق کار تو، در ساختمان سروش، دور هم نشسته بودیم و تو مطالب تازه ترین شماره "سروش نوجوان" را که قرار بود تا یکی دو ساعت دیگر زیر چاپ برود، سبک و سنگین می کردی. دلت برای نوجوانان هزار راه می رفت؛ نکند مطلبی در مجله گنجانیده شده باشد و عده ای از نوجوان آن را دوست نداشته باشند!
نکند بخش هایی از مجله به دل بچه ها ننشیند!
نکند نامه یکی بچه هایی که نامه های شان به دفتر مجله رسیده بود از قلم افتاده باشد!
و...
اما نه !
اینطور نبود. دو-سه روز بعد از چاپ و توزیع سروش نوجوان، با سیل نامه های نوجوانانی رو برو بودی که از همه جای ایران، و از قومیت های مختلف بدستت رسیده بود و تو عاشقانه غرق در شادی شده بودی. نوجوانانی که برای شاد بودن شان دلت می تپید. بچه های نوجوانی که در کنار تو بودن به آنها برگی می بخشید...!
به خودم که می آیم و از دنیای خاطره ها فاصله می گیرم می بینم چه زود دوازده سال از پرواز ناگهانی ات گذشته است. یادم نمی رود، صبح روز هشتم آبان ۱۳۸۶ وقتی خبر رفتنت را شنیدم، نمی دانم آن روز ها چگونه بر من گذشت و عصر روز نهم ابان ،که چشمم به تیتر صفحه نخست روزنامه "ایران" افتاد... !
هنوز هم باورش برایم سخت است...!
هنوز هم باور نمی کنم تو رفته باشی...!
عبدالحکیم بهار آبان ۹۸
استان سیستان و بلوچستان، شهرستان چابهار، روستای دوستدار کتاب رمین