قهر مچالهشده
علیاکبر زینالعابدین
کسرا که پسر دهساله، باشخصیت و آرامی است، کاغذ مچاله را گرفته دستش و به همه نشان میدهد. میگوید: «یکی از بچهها که باهاش دوست بودم، خیلی اذیتم میکرد، باهاش قهر کردم. هی میزد، هی داد و بیداد میکرد، بهش گفتم دیگه با من صحبت نکن. حالا تهدیدم میکنه. چون قهرم باهاش. همه میدونن که همیشه زور میگه و لاتبازی درمیآره. من هم زورم بهش نمیرسه. اینو نوشته داده بهم و رفته.» کاغذ مچاله را باز میکند. کاغذ با آبی ملایمی رنگآمیزی شده. در یک سطر خیلی با حوصله نوشته شده: «کسراخان، آماده باش! به زودی بهت حمله میکنم. اگر هم خواستی باهات دوست میشوم.»
همکلاسیهاش گفتند: «غلط کرده! ما مواظبتیم. اگه اومد سراغت، چند نفری توی حیاط لت و پارش میکنیم.»
معلمش گفته: «هیچ حرفی باهاش نزن فعلاً. خوب کردی قهر کردی. من هم ازش خوشم نمیآد. برو اسمش رو بده به ناظمتون، تنبیهش میکنن پسره بیادب رو. بلکه اخراجش کنن.»
مادرش گفته: «اصلاً با این بچههای عوضی درگیر نشو! اینها خانواده درست و حسابی ندارن. فردا صبح خودم میآم مدرسه ببینم این کدوم بچه بیتربیت و پررویییه که تهدیدت میکنه؟ اونجا مدرسه است یا میدون جنگ!»
پدرش گفته: «اگه دست روت بلند کرد، اَمونش نده، با هر چی تونستی بزنش! از هیچی نترس. خودم میآم اونجا پدر و مادرش رو بگن ببینم زور کی بیشتره؟»
هیچکس پیدا نشد آن یک سطر را برایش درست معنا کند و بگوید: «کسراجان، کسی که این رو نوشته و کاغذش رو هم رنگ کرده، خیلی تو رو دوست داره. اون میخواد باهات دوست باشه. فقط دوستی رو بلد نیست. تو که دوستی رو بلد هستی یادش بده.»